يادداشت با عنوان «آیا زندگی ارزش جنگیدن دارد ؟»
يادداشت: تيمور غلامي، خراسان شمالي
زندگی از زمانی که مدرن شد رفاه و آسایش را جایگزین خیلی چیزهای ماندگار مثل انسانیت و آدم بودن کرد . ما را به رخوت کشاند و ارزوهای بی پایان و دست نیافتنی و تمام نشدنی را نصیب مان نمود . ما هم جزوی از تجهیزات و امکانات مدرن دنیایی شدیم و سبب شد که هرگز به آن آرامشی که دل مان می خواهد و ارزویش را داریم دست پیدا نکنیم و به عوض ، به دنبال آسایش و رفاه و خودنمایی باشیم . ثروت و رفاهی که همیشه در حد رویا برای مان باقی ماند اما بهایش را نقدی و پیشاپیش پرداخت کردیم . قیمتش دل هایی بود که شکستیم تا به خواست های شخصی مان برسیم که بتوانیم با خرد کردن و تحقیر دیگران ، خودمان را به رخ بکشیم و با ثروت ، ظرفیت و موجودیت و هستی مان را به اثبات برسانبم . داشتن ها و داشته های مان به بهای بی توجهی نسبت به خیلی کسان و چیزها تمام شد . عادت کردیم که زندگی پر و پیمانی داشته باشیم ، آرزوهای بزرگ و امکانات بسیار اما با دنیایی کوچک که در دوستی و صداقتش ، به روی خیلی کسان و چیزها بسته شده است و فقط خودمان هستیم و ارزوها و خواسته های تمام نشدنی مان . برای همین هم عموما به درد کسی نمی خوریم و هیچ کسی را از صمیم دل دوست نداریم و بیشتر از همه خودمان را . از بودن مان همیشه ناخرسند هستیم و هیچ وقت هم نفهمیدیم که چرا ؟! شاید به این دلیل که کس درون مان ، هیچ وقت نتوانسته که ما را به آن چیزهایی که می خواسته ایم و حق خودمان می دانسته ایم ، برساند و اگر هم رسانده خیلی دیر رسانده زمانی که دیگر حال و رمق و توان لذت بردن و زندگی کردن را از دست داده ایم .
ما همه کس خودمان هستیم . پدر ، مادر ، خواهر ، برادر ، همسر ، فرزند ، دوست ولی متاسفانه کس خودمان نیستیم برای همین به جای همه در باره خودمان تصمیم می گیریم و همواره انتظارمان از خودمان انتظاراتی است که دیگران از ما دارند نه خودمان . گمان می کنیم که عامل بدبختی هامان هم همیشه دیگران هستند و خودمان کاملا بی تقصیریم ولی اگر می خواهیم که خوشبخت شویم باید که خودمان را بدبخت ندانیم و بیچاره و شکست خورده و به ته خط رسیده به شمار نیاوریم . ولی اگر واقعا بدبخت هستیم چه ؟
بدبختی ، لباس چرکی است که همه به مرور ، کم و زیاد به تن می کنیم . مهم این است که عزم شستن و پاک کردن داشته باشیم و وقتی که از سرنوشت و بخت و تقدیر و زندگی مان خسته می شویم و زندگی برای مان کهنه و تنگ و رنگ و رو رفته و از مد افتاده می شود ، اراده عوض کردن و نو کردنش را داشته باشیم .
باید که خودمان را باور داشته باشیم و فصل شادی و لذت بردن مان به انتها نرسد و اراده تغییر و تحول داشته باشیم . بخواهیم که تا هستیم زندگی کنیم و بعد از مردن مان هم اگر که زندگی نمی کنیم با افکار و رفتارهای بجا مانده مان زندگی بخش باشیم تا زندگی مان ارزش پیدا کند و مدام با هر سستی و پوچی و بی انگیزگی و بی ارادگی بجنگیم و هرگز تسلیم هیچ موقعیت و شهرت و ثروتی نشویم . در این صورت کس درون مان آن قدر ارزش و اعتبار پیدا می کند که فراتر از هر شهرت و ثروتی خواهد شد و دیگر بی مرگ می شویم چون همیشه زنده ایم و واقعا زندگی می کنیم . یا زنده ایم و اگر هم نیستیم و نقل مکان به دنیایی دیگر کرده ایم ، زندگی سازیم و در یاد و خاطره خیلی از کسان از هر زنده ای ، سرزنده تر و شاداب تر و با نشاط تر جریان داریم و جریان ساز هستیم .
انجمن ادبيات داستاني بسيج هنرمندان خراسان شمالي
تيمور غلامي
تابستان 1401
افزودن دیدگاه جدید